امروز داشتم گریه می‌کردم، که پیشی آروم اومد توی اتاقم. انگار که می‌دونست چیزی درست نیست نه میومیو می‌کرد و نه شیطنت. فقط اومد کنارم ایستاد و خودشو مالید به پاهام. میون گریه از این‌همه محبتش رقیق شدم. دراز کشیدم و اومد تو بغلم و هی زل زد به من و اشکایی که سرازیر بودن. با دستم گرفتمش و یکم که خودشو لیس زد همونجا توی بغلم دراز کشید و خوابید. هر از چند گاهی سرش رو بلند می‌کرد و اطراف رو نگاه می‌کرد که خطری تهدیدش نکنه، بعد یه خمیازه می‌کشید و دوباره می‌خوابید. می‌کرد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبسایت کوچک پویا و شاپرک greeting مجله سنگهای قیمتی رمانهای اراد ارسین گرماسان صنعتی فناوری اطلاعات و ارتباطات